بوک دونی | خرید پستی و خرید اینترنتی کتاب، بسته های آموزشی و سوالات استخدامی

کتاب تو، تویی؟! (جلد ۳) – امیررضا آرمیون
نویسنده: امیررضا آرمیون
ناشر: ذهن آویز
شابک:۱-۰۷۸-۱۱۸-۶۰۰-۹۷۸
بخشی از کتاب تو، تویی؟! (جلد ۳) – امیررضا آرمیون :
پیرمردی ( گاندی، رهبر فقید هندوستان) با قطار در حال مسافرت بود… به علت بی توجهی، یک لنگه از کفش های نو او، که به تازگی خریده بود از پنجره قطار بیرون افتاد.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف خوردند، ولی پیرمرد بلافاصله لنگه دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت!
همه با تعجب به او نگاه کردند… اما او با لبخندی رضایت بخش گفت: « یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد.»
خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم».
« کارمن سیلوا»

سکاندار زندگی
شبی یک کشتی بخار، در حالی که دریا را می پیمود، گرفتار توفان شد. کشتی چنان تکان می خورد که همه مسافران بیدار شده بودن. آنان وحشت زده از توفان، تعادل خود را از دست داده و فریاد می کشیدند و عده ای هم دعا می کردند.
دختر هشت ساله ناخدا هم آنجا بود. سرو صدای بقیه، او را هم از خواب بیدار کرد. از مادرش پرسید: « مادر چه شده؟!» مادر گفت که توفانی عظیم و غیرمنتظره پیش آمده است.
کودک ترسید و پرسید: « آیا پدر پشت سکان است؟»  مادرش پاسخ داد: «بله او پشت سکان است.»
دخترک با شنیدن این پاسخ، دوباره به رختخوابش بازگشت و در عرض چند دقیقه به خواب رفت. باد هم چنان هنرنمایی می کرد و امواج خروشان پیش می آمدند. کشتی هنوز تکان می خورد، اما دخترک دیگر نمی ترسید، چرا که به سکاندار ایمان داشت.
«خداوندا، تو تنها سکاندار زندگی ما هستی…»
همواره به خاطر بیاور که در اوجی معین، دیگر ابری وجود ندارد! اگر آسمان زندگی ات ابریست به این دلیل است که روحت آنقدر که باید، بالا نرفته است.
«مارک فیشر»

کتاب تو، تویی؟! (جلد ۳) – امیررضا آرمیون | 5500 تومان
خرید پستی